https://srmshq.ir/fygwos
سریال پدرسالار سالها پیش در طول پخش خود خانههای بسیاری از ایرانیان را به تسخیر خود در آورده بود. سریالی با بازی محمدعلی کشاورز و نادره خیرآبادی که به نوعی تلاش داشت تا یکی از بزرگترین تغییرات نسلی در ایران وارد شده به جرگه جهانی شدن و تغییرات اجتماعی را نشان دهد.
به قول یک منتقد، سریال «پدرسالار» آیینه زندگی مردم دوران خودش بود. مردمی که در حال گذار از زندگی سنتی به زندگی مدرن بودند. خانههای بزرگ و پر اتاق، دیگر جایش را آرامآرام به آپارتمانهای لانهزنبوری میداد. میهمانیهای بزرگ خانوادگی، شروع به زوال کرده بود تا دستآخر به جمعهای کوچک دوستانه که عمرشان به یک سال هم نمیکشد، تبدیل شوند و همه چیز در حال تغییر. زندهیاد اکبر خواجویی کارگردان «پدرسالار» هم این تغییر را دیده بود. سرعت حرکتش را حس کرده و فهمیده بود که جلوی این تغییر و تحول را نمیشود گرفت. به خاطر همین شخصیت اصلی داستانش، آخر داستان راضی میشد آن خانه بزرگ قاجاری را بکوبد و تبدیلش کند به آپارتمان تا هر کدام از بچههایش، سر به خانه خود فرو برند و به خیال خودشان مستقل شوند.
خیلیها هم بودند که با پایان «پدرسالار» کنار نیامدند. آنها که این تغییر و تحول را میدیدند اما نمیخواستند باورش کنند. درست مثل خود اسدالله. خیلیها پا به پای حمیده خیرآبادی وقتی که داشت وسایلش را از توی خانه جمع میکرد و با حسرت به گوشه و کنار خانهاش نگاه میکرد که قرار بود به زودی زود کوبیده و ساخته شود، اشک ریختند؛ اما واقعیت اجتنابناپذیر است حتی در سریال «پدرسالار»...
سریال پدرسالار در روزگارانی پخش میشد که در نوروزهایش کل طایفه و فامیل در شب سال نو میهمان عموی بزرگ بودیم برای دستبوس و صرف شام و تبریک سال نو... یعنی بدون دیدار بزرگ خاندان گویی عید نوروز به خانواده سلام نمیکرد. در همان روزها که دبیرستانی بودم هیچگاه باورم نمیشد که گذر زمان با حذف آدمبزرگهای فامیل ما را به ورطه دیگری از زندگی ببرد که شکلش متفاوت خواهد بود. به صفحاتی که شاید برخی از همان عموزادگان را هم اگر در خیابان میدیدم به سختی میشناختیم. دیگر سالارهای خانواده وجود نداشتند که کوچکترها را به نزدیکی خود فرابخوانند و کوچکترها نیز در دایره فامیل که در دنیای خود رشد میکردند و تحصیل میکردند و برای خود کسی میشدند... کمکم ازدواجهای فامیلی منسوخ میشد و دیدارهای بزرگ خانوادگی به خاطراتی دور تبدیل میشدند و گذر زمان نوع رفتار آدمها با یکدیگر و تعاملاتشان را به کلی تغییر میداد...روزگار خواب دیگری برایمان میدید و ما که در خانوادههای پرجمعیت بزرگ شده بودیم حالا برای داشتن یکی دو بچه هم باید دولت برایمان فرش قرمز پهن میکرد... دولتی که با وجود تغییرات گسترده در لایههای مختلف جامعه نقش سالار بودن خود را نمیخواست وابنهد و همچنان میخواست اسداللهخان خانه پراتاق پُرجمعیت باشد که کسی یارای مخالفت با سیاستهایش را نداشته باشد؛ اما حالا بچههای کوچک دیروز که تنها یکی دو نسل با سیادت پدرسالار فاصله دارند گویی سرخوشانه میخواهند راه خود را بروند و سیاستهای نوتری را برای امور دوران رشد خود طلب میکنند و نمودش را در گذر از حتی قید و بندهای سنتی خانوادههای خود که پدرسالار را در نوجوانی خود دیدهاند میتوان دید...
سؤال اساسی اما این است که ما با نسل جدید و غیرقابلپیشبینی خود که از خود بیپروایی بسیار نشان داده است به چه سمت و سیاستی خواهیم رفت و این نسل «حرف گوش نکن!» اما دوستداشتنی چه روزهایی برای ایرانمان خواهند ساخت. نسلی که دنیای خود را مستقلاً میسازد و بر اساس تجارب و خواستهای شخصی و در تعامل با هم سن و سالهایش چندان وقعی به بزرگترها نمینهد... نسلی که از دید برخی طغیانگر و از دید برخی نسل اصلاح است...
برای فهم شرایط این نسل و چگونگی مواجهه با آنها تصمیم گرفتم با ماندانا نظامی۱ به گفتوگو بنشینم از این جهت که در آخرین شماره قبل از آغاز اعتراضات پردامنه کشور نیز در مورد موضوعی همراستا با او گفتوگو کرده بودم و شاید این گفتوگو برایم تکمیل صحبتهای قبلی در شرایط خاص این روزهای ایران تلقی میشد. البته به دلیل فراهم نشدن شرایط رودررو از طریق شبکههای مجازی سؤالات ارسال و پاسخها دریافت و روی کاغذ پیاده شد که به دور از شیوه سؤال و جوابهای مرسوم گفتوگوها منتشر میشود...
۱- دکترای روانشناسی تربیتی
https://srmshq.ir/4xcazj
۱) نسل نو به دنبال راههای سادهتر برای زندگی
همانطور که میبینیم در همه جوامع به جهت پیشرفت تکنولوژی پیشرفت آموزشها و آگاهیهایی که در اثر توسعه علوم انسانی و ارتباطی بیشتر میشود نسلهای نو راحتتر زندگی میکنند یعنی راههای سادهتری را برای زندگی کردن انتخاب میکند و رفتارهای نسل قبل از جمله برای رعایت سنتها و آداب و رسوم عرفی و ایدئولوژیک را کمتر دنبالهروی میکنند. مثلاً در کشور بریتانیا هم در گذشته نهچندان دور خانمها همواره پوشش خاصی را رعایت میکردند و رفتارهای خاصی بر اساس سنتها و ادعای خانوادگی و نجیب زادگی از خود بروز میدادند اما نسل جدید -حتی در خاندانی مثل خاندان سلطنتی- رویه دیگری در پیش میگیرد و فعالیتهایی را که زمانی محدود بود را بهراحتی انجام میدهند و در بند سنتها و نظر دیگران نیستند. جامعه ما نیز مستثنی از این قاعده نیست و نسل جدید در رویه خود با نسل قبل تفاوت دیدگاه دارد.
۲) نسل جدید جهانشمولتر فکر میکند
به صورت روشن، یکی از تفاوتهایی که نسل متولد دهه ۸۰ و بهتبع آن ۹۰ با نسل قبلی خودشان دارند این است که یک مقدار جهانشمولتر و با وسعت بیشتر به قضایا فکر میکنند و به بسیاری از سنتها پایبندی خاصی نداشته و سعی میکنند فرامرزی عمل کنند و با توجه به پیشرفت تکنولوژی و ابزارهای ارتباطجمعی که در اختیار آنها قرار دارد و به دلیل آسانتر شدن ارتباطات حتی با دنیای خارج از کشور، آن حالت دهکده جهانی را برای این نسل عملیتر شده و میتوانیم ببینیم محدودیتهایی که ما برای ارتباط با جهان خارج داشتیم آنها این محدودیت را ندارند و مهارت ارتباط با دنیای بیرون را نیز بیشتر از ما فراگرفتند و همین باعث شده با نسل قبلی تفاوت دیدگاه پیدا کرده و جهانیتر فکر میکنند.
۳) نسل جدید نمیخواهد امر و نهی شود
با شرایطی که نسلهای قبلی تجربه کرده با توجه به دیدگاهها و نحوه تربیت خودش و اینکه دوست دارد فرزندش نیز مانند خودش رشد کند و تربیت شود رسم و رسوم قدیم را رعایت نماید میبینیم که بسیاری از پدر و مادرها از رفتار فرزندانشان ابراز نارضایتی میکنند و حتی این مسئله را بیان میکنند که به ما احترام نمیگذارند و احترامی که ما برای پدر مادرها قائل بودیم آنها برای ما قائل نیستند. بچههای این نسل این تصور را هم دارند که اطلاعات و سواد زیادی دارند و دلیلی نمیبینند که توسط نسل قبلی کنترل و امر و نهی شوند. به هر حال ما وظیفه داریم که با بچهها و نسل جدید ارتباط برقرار کنیم و قطعاً باید خود را جای آنها بگذاریم و از دیدگاه آنها به دنیا نگاه کنیم و تمام سعی خود را باید بکنیم که از پنجره آنها به دنیا نگاه کنیم. وقتی که در جایگاه آنها قرار میگیریم در موارد بسیاری به آنها حق میدهیم که تابوها را رعایت نکنند و باورهای خودشان را زندگی کنند. این تفاوتها که درک و تحمل آن ممکن است برای بسیاری از همنسلان ما سخت باشد و شاید بسیاری از پدر و مادرها هم از این موضوع شاکی و از این سنتشکنیها حس خوبی نداشته باشند.
۴) رک بودن و رفتارهای ساختارشکنانه
استمرار این چالش و عدم درک باعث خدشهدار شدن رابطه بین دو نسل و وخامت آن میشود که باعث میشود دو طرف آسیبهای جدی و عواطفشان جریحهدار شود و در این حال برخی والدین عذاب وجدان میگیرند که ممکن است بچهها را درست تربیت نکرده باشند. آنها از راحت بودن فرزندانشان با بسیاری از موضوعات، رک بودنشان و تغییر رفتارهایشان در زمان کوتاه و رفتارهای خاص و خارج از قواعد قدیمی پس از رسیدن به سن بلوغ تعجب میکنند و به دنبال راهی برای کنترل شرایط هستند.
۵) نسل نقد عریان
نسل جدید قدرت نقد بیشتری پیدا کرده و دوست دارند دنیای ایده آلی را که در ذهن خود تصور کردهاند پیاده کنند. دوست دارند فاصله بین دنیای رئال و ایدهآلشان را پر کنند و هرگونه نقصی باعث میشود تصور کنند که والدین شایستگی و مدیریت لازم را در زندگی ندارند و این درگیری و فاصله ایجاد میکند و نوجوان دائم در نارضایتی است و فکر میکند اگر در چنین شرایطی مدیریت زندگی را در دست داشت بسیار بهتر عمل میکرد. در زمان ما اولویتها و ارزشها و مسائلی که بر آنها تأکید میشد با امروز متفاوت شده است. مثلاً مادران روی سازگار بودن تمرکز میکردند و میگفتند که باید نقصها و کاستیها را پذیرفت و نباید نسبت به شرایط شاکی و ایرادگیر بود اما نسل جدید چنین تفکری ندارد و چنین چیزی را نمیپذیرد و فکر میکند که باید اعتراض کند و ایراد بگیرد و شرایط را بر وفق تصورات و انتظارات خود عوض کند و موضوعات را مدیریت کند و این خود مدیریتی در نسل جدید بسیار پررنگ شده است. دهه هشتادیها با دوستان و هم سن و سالهای خود ارتباط بیشتری برقرار میکنند تا با خانواده خود، چراکه فکر میکنند آنها در درکشان بهتر عمل میکنند و نیازهای آنها را بهتر میشناسند و این ارتباط زیادی که بین هم ایجاد میشود باعث پررنگ شدن تفاوت دیدگاهها میشود و فاصله بیشتری با خانوادهها به وجود میآید.
۶) نسل تصمیمات مستقل
باید بگویم ارزشها متفاوت شده و نقد و ایراد گرفتن که در زمان ما چندان مثبت به حساب نمیآمد و به خاطر آن سرزنش میشدیم بسیار رایج شده است. در آن بافت خانوادگی، نسل مطیع، نسل ایده آل بود و کسی نمیتوانست ساختارها را زیر سؤال ببرد و به سنتهای عمومی و خانوادگی تعرض کند. الآن اما دیگر چنین نیست و اعتماد به نفس بچههای نسل جدید از نسل قدیم به مراتب بالاتر است و تصمیمات مهمی برای زندگی خود میگیرند که در گذشته نمیشد به آنها فکر کرد.
۷) نسل باورهای متفاوت
باید بگویم در کل، زندگی نسل جدید این تفاوتها خود را نشان میدهد چراکه باور آنها با نسلهای قبل بسیار فرق میکند و راه و روش زندگی، رفتار، شخصیت، سلیقه و ایدئولوژی آنها متفاوت میشود و وقتی از بالا نگاه میکنیم میبینیم به طور کلی با ما متفاوت زندگی میکنند و در دور همیهای خود برخلاف نسلهای قبل نسبت به جنس دیگر راحتتر میباشد و تفاوتهای جنسی را پررنگ نکرده و برای آن برتری قائل نمیشوند و همدلی بیشتری نسبت به جنسیت دیگر دارند که این موضوع در نسلهای قبل کمتر نمود داشت و دورهمیها تفکیک جنسیتی بیشتری داشته و قاعدتاً آگاهی بیشتر آنها به روحیات جنس دیگر کمک میکند روابط پایدارتری داشته باشند.
۸) نسلی که آموزشی نوین و بهروز میخواهد
متناسب با این تغییرات عمده، روی آموزش و پرورش سرمایهگذاری نشده است و مدارس و درسهای ارائه شده جذابیت لازم را برای دانش آموزان ندارند. اگر دانش آموزان ببینند که آموزشها بر اساس نیاز و علاقه آنها باشد قطعاً یاد میگیرند و حداقل اینکه برای یادگیری اشتیاق نشان میدهند اما متأسفانه سرمایهگذاری و برنامهریزی متناسب نیست و بسیاری از معلمها نیز به دلایل مختلف ازجمله مالی و رفاهی انگیزه کافی ندارند و بچهها این انرژی منفی را میگیرند. در زمینه مسائل آزمایشگاهی و کاربردی با مشکلات زیادی از لحاظ امکانات مواجه هستیم و در کنار این موارد، مشکلات خانوادگی و اجتماعی نیز تأثیرات زیادی بر بچهها دارد. مثلاً مشکلات اقتصادی که خانوادهها را با چالشهای زیادی مواجه کرده و بیشک از لحاظ روحی بر بچهها تأثیرات بسیاری میگذارد و تصور کنید که معلم، دانشآموز و کادر مدیریتی درگیر مشکلات اقتصادی اجتماعی و معیشتی هستند و حالا در مدرسه بایستی درس هم بدهند و درس هم بخواند و آن جذابیتی هم که باید وجود داشته باشد در کنار این مشکلات وجود ندارد.
در یک تحقیق غیررسمی متوجه شدم بچهها بیشترین انگیزهشان برای آمدن به مدرسه دیدن دوستان و گذراندن وقت با آنهاست تا آموزش و درس خواندن و در کنار این موضوع دسترسی به فضای مجازی و ارتباطات انسانی مجازی تأثیرات دیگری بر درس خواندن آنها میگذرد چراکه جذابیت آن فضا و ارتباطات برایشان بیشتر است. حساب کنید در این میان عدم جذابیت درس خواندن در فضایی که در مدارس وجود دارد باعث میشود درس گریز شوند و بیشتر برای گذراندن وقت به فضای جذاب مجازی پناه ببرند چراکه نیازهای خود را و علاقه خود را در آن فضا جستجو مینماید.
...
https://srmshq.ir/evh652
صحبت در مورد تفاوت میان نسلها تازگی نداشته و از دوران کودکیام با آن روبهرو هستم؛ همۀ جوانان همسن من را هم درگیر کرده است. من و همنسلان من، در برههای متولد شدهایم که تکنولوژی در سراسر جهان، با سرعت بالای خود، مُدام در حال رشد است. در این فضا، قاعدتاً جامعۀ ایران نیز مجبور به همگام شدن با دنیا است. رشد تکنولوژی، فضایی را به وجود آورده تا تفاوت میان نسلها در دورهای که ما زندگی میکنیم، هر لحظه و هر دقیقه حس شود. همنسلان من، در این فضا متولد شده و در مقابل، نسل قبلتر از ما، از فضایی کاملاً متفاوت، وارد فضای تکنولوژی شدهاند؛ همین موضوع، تفاوتهایی را به وجود آورده است که در بطن جامعه، در موضوعات کوچک و بزرگ، مشکل، درگیری و اختلافنظر میآفریند. زمانی این مشکلات تشدید مییابند که نسل قبل از ما، در مقابل نسل جدید ایستاده و نسل جدید هم در مقابل نسل قبلتر خواهد ایستاد.
به ظن من، مسئلۀ تفاوت میان نسلها در ایران ریشهدار است و بخش اعظم این موضوع به «عزتنفس» (Self-esteem) برمیگردد. «حرمتنفس» یا «عزتنفس» به عنوان عاملی برای سلامت روح انسان و در مقیاس بزرگتر، سلامت روح جامعه، مسئلۀ مهم و اساسی هر جامعهای است. بحث «عزتنفس» که با بحث «اعتماد به نفس» متفاوت اما به هم مرتبطاند، اکثراً در ایران سرکوب میشود. «عزتنفس» از دو واژۀ تشکیل میشود: «نفس»، به معنی «من» و «فردیت» انسان است و واژۀ «حرمت یا عزت» بارِ برجستگی و امتیاز دارد. اکثراً در ایران، «من» سرکوب میشود و ارزش انسانی، اهمیت خود را از دست میدهد. در این یادداشت، بخش اعظم صحبتهایم در مورد «عزتنفس»، برگرفته از صحبتهای دکتر «فرهنگ هلاکویی» است.
هر انسانی قدرت انتخاب دارد. هر انسانی با اینکه اشتباه میکند و کارهای بد انجام میدهد، باز هم انسان خوبی است. هر انسانی خواستنی و دوستداشتنی است؛ اما این موارد در ارتباطِ میان نسلها، اغلب نادیده گرفته میشوند. به شکلی که حق انتخاب از افراد گرفته میشود. به افراد حس دوستداشتنی نبودن انتقال داده میشود. در ارتباطِ میان نسلها، اگر کسی کار بدی انجام دهد، دیگر دوستداشتنی نیست و اینگونه، افراد، خود را ارزشمند نمیدانند.
خانواده به عنوان رُکن اساسی جامعه، اولین مکانی است که تفاوت میان نسلها را به وجود میآورد. در خانواده، پدر و مادرها که از نسل قبل وارد دنیای تکنولوژی جدید میشوند، در مواجه با کنشگریهای فرزندان خود، به دلایل مختلف، فردیت و «منِ» فرزند را سرکوب میکنند. این سرکوبگری قاعدتاً در اکثر اوقات، ناخودآگاهی است که خود را در رفتارها بروز میدهد. در اطرافم، هر روز با این موارد روبهرو هستم. برای مثال: والدین، در نوع پوشش فرزندان خود دخالت میکنند. بدون اجازه، واردِ اتاق فرزندان خود میشوند. مانعِ ورود فرزندان، به حیطۀ مورد علاقهشان میشوند. سعی میکنند تا دیدگاهها و نظراتِ فرزندان را، به دیدگاههای خود نزدیک کنند. به عقایدِ فرزندان خود در حوزههای سیاسی و دینی احترام نمیگذارند. همۀ این موارد، لحظه به لحظه در اطرافم اتفاق میافتند، اما مطلقاً نمیتوان گفت که تمامی این موارد، در همۀ خانوادهها در جریان است. ولی این موارد، کمابیش در زندگی مردمانِ ایران وجود دارد و موضوعی نسبی است. منشأ این موضوع، مشکلدار بودن «عزتنفس» در ایران است. چون حرمت انسانی و ارزشمند بودن انسان که منجر به حق انتخاب برای هر فرد شده، نادیده گرفته میشود.
خانوادهها، در نبود «عزتنفس»، به خود اجازه میدهند تا با انجام مواردی که در پاراگراف بالا گفتم، ارزشمند بودن هر انسان را زیر پا بگذارند. مثلاً، زمانی که پدر و مادری با دیدگاه متفاوتِ فرزند خود در مورد مسائل دینی و سیاسی مواجه میشود، سعی میکند تا آن دیدگاه را سرکوب کند و از این طریق، حس دوستداشتنی نبودن را به فرزند یا فرزندانش منتقل میکند. در صورتی که انسان در هر صورت، دوستداشتنی است و حق انتخاب در مورد هر موضوعی را دارد. البته، در بعضی از خانوادههای ایرانی، حرمت انسانی اهمیت دارد و در نتیجه، با اهمیت دادن به مسئلۀ «عزتنفس»، آن خانواده از بیماریهای روانی دور خواهد بود و قطعاً، خانوادۀ پویایی به وجود خواهد آمد که بحث «اعتماد به نفس» نیز در آن شکل خواهد گرفت. انسان همانطور که پوست فیزیکی دارد، پوست روحی هم دارد. پس همانطور که از پوست فیزیکی خود مراقبت میکنیم، باید از پوست روحی خود نیز مراقبت کنیم. زمانی که کسی در نبود «عزتنفس»، از پوست روحی ما عبور کند، بیماری روانی هم شروع خواهد شد و اینگونه، به روح ما آسیب خواهد رسید.
«اعتماد به نفسِ» مثبت، یعنی دانایی، توانایی و مهارتهای ما برای انجام کارها، برای رسیدن به اهداف! «اعتماد به نفسِ» مثبت: «میدانیم و میتوانیم». «اعتماد به نفسِ» منفی: «نمیدانیم و نمیتوانیم». در کل، «اعتماد به نفس»، موضوعی متفاوت با بحث «عزتنفس» است، اما به هم مرتبط و درهمتنیده هستند. قاعدتاً در خانوادهای که بحث «عزتنفس» موضوعیت دارد، «اعتماد به نفس» که ارتباط مستقیم با دانایی، توانایی و مهارتهای ما برای انجام کارها را دارد، بهتر عمل کرده و رشد و تکامل افراد شروع خواهد شد.
سرکوب شدن فردیت و «منِ» فرزندان، در دنیای تکنولوژی، گاهی خود را اینگونه نشان میدهد: فرزند خانواده، از لحظۀ تولد، ابزاری برای رسیدن به آرزوهای پدر و مادر است. در نتیجه، سرخورده و افسرده میشود. در معرض فضای مجازی قرار میگیرد و زندگیِ دروغین آدمهای افسردۀ دیگر که به دنبال بیعیب و نقص نشان دادن زندگیشان هستند را دیده و افسردهتر میشود. چون در این فضا، اغلب افراد محتوایی را ارائه میدهند که با واقعیت زندگی متفاوت است، به همین دلیل، ارتباط افراد با دنیای واقعی قطع خواهد شد و دنیای بیعیب و نقص را در این فضا میبینند. اینگونه، در این فرهنگِ بیمار، جایی برای حرمت انسانی نخواهد ماند.
والدین، در نبود «عزتنفس»، اغلب در ارتباط با فرزندان خود، به دنبال تحقق آرزوهای به دست نیامدۀ خود هستند. آنها دوست دارند اگر خودشان به هر دلیلی نتوانستهاند لقبهای «دکتر» یا «مهندس» را به دست بیاورند، اما فرزندان خود را به سمتی ببرند تا این لقبها را کسب کنند. اینگونه برای رسیدن به خواستههای سرکوب شده خود و تحقق آرزوهای به دست نیامده، به فرزندان خود، نگاه ابزاری دارند؛ اما باید در نظر داشته باشیم، نسلی که این دیدگاه را دارد، روزی در فضایی بزرگ شدهاند که پدر و مادرانشان، برای تأمین کارگران زمین کشاورزیشان، تعداد زیادی بچه به دنیا میآوردند تا پول کارگر ندهند. این نگاه ابزاری به فرزندان، از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته و فقط شکل این نگاه ابزاری متفاوت شده است؛ در صورتی که در اصل موضوع، تفاوتی ایجاد نشده است. سرکوب «عزتنفس»، از نسلی به نسل دیگر انتقال پیدا کرده است.
در چند سال اخیر، جملۀ «این گوشیها آدم را از زندگی باز میکنند» را مدام شنیدهام. حتی بعضی از والدین، جلوی کودکان میایستند و نمیگذارند تا از تلفنهمراه و امکاناتش استفاده کنند. برخی از والدین هم کودکان را با تلفنهمراه سرگرم میکنند؛ اما همین موضوع، نوعی تفاوت میان نسلها است. نسل قبلتر از ما، تلفن همراه و دنیای مجازی را عاملی میدانند که انسان را از زندگی باز میکند. در مقابل، همنسلان من، تلفنهمراه و فضای مجازی را برای همگام شدن با دنیا لازم میدانند. از دیدگاه من، مشکل اصلی در این موضوع، افراطی است که از سمت هر دو نسل انجام میشود. نسلی، استفاده از تلفنهمراه را عاملی میداند که انسان را از زندگی باز میکند. نسلی هم به صورت افراطی، از این تکنولوژی استفاده میکند. هیچ توازنی در این موضوع وجود نداشته و بخشی از ریشۀ این موضوع را، باز هم مسئلۀ «عزتنفس» میدانم. در فرهنگی که «عزتنفس» جدی گرفته نمیشود و در نتیجه، انسان به عنوان فردی ارزشمند حق انتخاب ندارد، نسل قبلتر، فضای مجازی و تلفنهمراه را عامل بدی میداند و این فضا را برای فرزندان محدود میکنند. در صورتی که فضای مجازی و در کل، دنیای تکنولوژی، میتواند امکان فوقالعادهای را برای پیشرفت انسان به وجود بیاورد. خانوادهها، عمدتاً به جای آموزش به فرزندان در مورد دنیای تکنولوژی، آن را محدود میکنند و به گمان من، این موضوع ریشه در کمرنگ بودن حرمت انسانی دارد.
اتفاقات اخیر در ایران نیز، تفاوت میان نسلها را به خوبی نشان میدهد. نسل قبل از ما، چند دهه پیش انقلاب کردند و در زمان حال، با تفکرات دینی و سیاسی همان روزها با نسل جدید رفتار میکنند. نسل قبلتر، تفکرات جدید و مخالف را برنمیتابند و آن را سرکوب میکنند. حق انتخاب هر فرد محدود میشود، چرا که چیزی به عنوان «من» امکان بروز پیدا نمیکند. کمرنگ بودن «عزتنفس»، تفاوت را در موضوعات سیاسی و دینی اینگونه بروز میدهد که نسل جدید، در مقابل نسل قبل میایستد و هر دو نسل، تصمیم بر تغییر یکدیگر دارند و اینگونه، شاهد شکاف بیشتر و شدیدتر در هر ماه و هر سال هستیم. اغلب، هر دو نسل، دیالوگ برقرار نمیکنند. در واقع، مونولوگ شکل میگیرد و نه دیالوگ! این مونولوگ هم در راستایی است که حرمت انسان زیر پا گذاشته میشود.
دیالوگ برقرار کردن، در جامعۀ ایران هیچگاه مطرح نبوده است. بلکه به جای دیالوگ برقرار کردن، هر کس حرف خودش را میزند و مونولوگ شکل میگیرد. این مونولوگ، در ارتباط میان نسلها، پیامدهای منفی خود را بیشتر نشان میدهد. در فرهنگ بیمار گونهای که حرمت انسانی جایی ندارد، این مونولوگ، تنها عاملی برای شکاف بیشتر خواهد شد، چون هر دو نسل، با مونولوگ (تکگویی)، فضایی را ایجاد میکنند تا چیزی به عنوان «نفس» و «عزت» وجود نداشته باشد. نسل قبل، حرف خودش را میزند. نسل جدید هم حرف خودش را میزند. در این بین، هر دو نسل بدون فکر کردن به حرف یکدیگر، این فرایند را ادامه میدهند و مونولوگ، جای دیالوگ را در زندگی روزمره میگیرد.
در نهایت، نبود «عزتنفس» در نسل قبل و همنسلان من، عاملی است که تفاوت میان نسلها، به جدال و درگیری منجر میشود. اگر از دید کسی که از نسل قبل وارد دنیای همنسلان من شده است به ماجرا نگاه کنم، متوجه میشوم، پدر و مادری که به فرزند خود میگویند: «این لباس را نپوش»، «سرت را داخل گوشی نکن»، «همۀ برنامههایت را با ما هماهنگ کن»، «فقط رشتۀ تحصیلی ریاضی یا تجربی در شأن تو است»، «تفکرات تو در مورد دین اشتباه است»، «در مورد افراد سیاسی اشتباه فکر میکنی»، «این حرف را نزن»؛ از فضایی وارد نسل جدید شده است که در آن فضا حرمت انسانی جایی نداشته و مصلحتاندیشی مهمتر از حق انتخاب انسان بوده است. در نتیجه، این فضای بیمارگونه از هر نسل، به نسل بعد انتقال پیدا میکند و هر نسل هم با پافشاری بر دیدگاههای خود، تفاوتها را بیشتر کرده و مشکل میآفریند.
ریشۀ مسئله، فرهنگ مریضی است که در آن انسان ارزشمند نیست. این موضوع به همنسلان من نیز سرایت کرده و مشکل ریشهدار است. این نوع زندگی که به تفکر و حقِ انتخابِ انسانها احترام گذاشته نمیشود، تفاوت میان نسلها که موضوع عجیبی نیست را به درگیری و نزاع میرساند. به هر حال، نسلهای مختلف، تفکرات مختلفی نیز دارند و این تفاوت، میتواند در فرهنگ مریضی که در آن انسان اهمیت اصلی را ندارد، درگیری بیافریند. میتواند در حد تفاوت بماند و نسلها در کنار هم، بدون مشکل زندگی کنند.
https://srmshq.ir/e1xzgf
وقتی صحبت از تفاوت نسلها میشود، در منظر عمومی این موضوع، رشتهای از تفاوتهای رفتاری، پوشش، کلام و برخوردهای اجتماعی متفاوت بین نسلهای جوان و نسلهای نیمهجوان در نظرمان نقش میبندد. در تعاریف جامعه شناسان ما برای هر نسل میبایست، سه دهه را یک نسل به حساب آوریم؛ اما در این تحلیل کوتاه، نام بردن از تفاوت میان نسل جوان سنین نوجوان تا سی یا سی و پنج سالگی و نیمه جوان یعنی چهل تا پنجاه و پنج سالگی مد نظر نگارنده است.
سرشت نسلهای یک جامعه اگرچه سرنوشت تاریخی مشترک دارند اما بنا بر وضعیت متغیر یک جامعه، در اقتصاد، ارزشهای اجتماعی، روند تکنولوژی و مسائل سیاسی تفاوتهای مشخصی دارند. نسل نیمه جوان هنوز خود را در دورهای تصور میکند که میتواند پیرامون خود را تغییر دهد و بر آنچه هست اثرگذار باشد. او چندان به دوران بازنشستگی و کهولت سن فکر نمیکند اما ناگهان با نسلی مواجه میشود که دایره فکریاش با او متفاوتتر است. روابط جدیدی را طلب میکند و انتظاراتش از جامعه میتواند متفاوت از دیدگاه او باشد. این تصور برای نسل نیمه جوان حاصل شود که مابین آنها و نسل جوان تفاوتهایی است که اگر به درستی مدیریت نشود شکاف نسل یا گسست رخ خواهد داد. آنها میدانند موضوع آنقدر کوچک نیست که فقط به خانه یا گروه کوچکی محدود باشد و بتوانند به تنهایی از پس آن برآیند بلکه بخش اعظم آن بر عهده نهادهای یک دولت و حکومت است که بتواند مسائل مربوط به نسلها را بررسی کنند تا گسست جای خود را به همراهی نسلها بدهد.
حال آنچه مدنظر نگارنده است، اشاره به تفاوتها و بدن آگاهی است. در نمونههای ادبیات کهن ایران و جهان میتوان به تراژدی رستم سهراب و افسانه پروکروستِس یاد کرد. مایل هستم به پروکروستس بیشتر در این زمینه اشاره کنم. او در کنار جادۀ الئوسیس آتن زندگی میکرد، انسانها را به بهانۀ مهماننوازی به خانۀ خود میبرد و روی تخت میخواباند و اگر از طول تخت کوتاهتر بودند آنقدر آنها را میکشید تا همطول تخت شوند و اگر بلندتر از تخت بودند از پاهایشان میبرید تا بهاندازۀ تخت درآیند. در جامعهای که محدود است و دیدگاههای خود را تنها به ایدئولوژیهای خاص خود معطوف میکند نسلها را رودرروی هم قرار میدهد و آنها را روی تخت میخواباند تا هماندازه تخت خود کند.
حال به این میپردازم که در گذار از کودکی و ورود به نوجوانی، فرد نسبت به تغییرات بدنی خود در اثر بلوغ شناخت پیدا میکند. اگرچه جای آموزش بدن آگاهی مستقیم در مدارس و آموزش و پرورش خالی است و در حد توصیههای پندآموز خلاصه میشود اما نوجوان متوجه تغییرات خود است. در اینجاست که بدن، به دنبال ناشناختههای خود میگردد. کهنالگوها را جستجو میکند و تلاش میکند راهی برای ارتباط با گذشته و آینده را با بدن در حال حاضرش پیدا کند. روان نوجوان و جوان پی در پی میکوشد هویت خود را کشف کند. به بازیابی آنچه از قبل به او واگذارشده بپردازد و مسیرش را واکاوی کند. این جستجو میتواند به پوشش، موسیقی، نگرش به اجتماع و زندگی متفاوت از نسلهای نیمه جوان و کهنسال ختم شود. جستجویی که دیگران تمایل دارند از آن به عنوان شکاف، گسست و اختلافات نام ببرند.خانواده، توقعات خود را بر پایه شباهتهای ظاهری پیش میبرند و احساس میکنند چون ظاهر فرزندان به خانواده و نیا شباهت دارد، بنابراین نباید در تفکرات و تغییرات چندان متفاوت از خانواده عمل کنند. همچنین در گفتوگوهای صمیمانه خود یا پیش مشاوران از این دیدگاه که من جوان و نوجوانم را درک نمیکنم استفاده میکنند. اینجاست که میتوان پی برد نسبت به بدن آگاهی فرزندان تا چه اندازه کوتاهی اعمال شده است. دستهای مشت شده، حنجرهای که صدای به بلوغ رسیده را نمیتواند حبس کند، موهای فانتزی، لبخند زدن به چیزهایی که شگفتی دارد، نترسیدن از داستانهای قدیمی جن و پری و گریههای درک نشده اگرچه تفاوت است اما یک بدن آگاهی واضح را نشان میدهد. بدنیهایی که تلاش میکند به دیگران بفهمانند نمیشود پیشنیازهای طبیعی را رها کرد و به شهود رسید. لازمه رسیدن به شهود کشمشهای میان خود (غریزه) و تواضع است. اگر در این کشمش بدن نوجوان بخواهد تواضع را انتخاب کند، بیرحمانه به سرشت خود ضربه زده است. بدن باید بتواند ابتدا خود را پیدا کند و پس از آن به سمت شهود رود. این موضوع که خانواده در این مسیر مدام ترس کجراه رفتن را در پی پیشرفتهای روز مانند تکنولوژی، ایدئولوژی دولتها و خامی نسل جوان را دارد طبیعی است. موضوعی که نمیشود آن را نادیده گرفت. جامعه و حکومتهای کشورها برای نسلهای جوان همواره ایدئولوژیهایی دارند. به تناسب دستاوردهای شاخص و رضایت مردم ایدئولوژیها باید با نسل جوان را پیشرو و نسل نیمه جوان را همراه کند.
مسئله این است که آیا دولتها چنین میکنند؟ اگر دولتها تفاوت نسلها را شکاف و گسست بدانند، چطور اجازه پیشروی را خواهند داد؟ اگر به جای آگاه کردن آنها نسبت به نیازهای طبیعی و بدن جسمی، مقوله عرفان را زودتر به آنها معرفی کنند، فضای جامعه را بدون توجه به رشد نسل جوان بسته نگه دارد و پیشفرضهای خود را مدام بازبینی نکنند از تفاوتهای نسلها و صداهایی که بالاخره لب به شکایت باز میکنند به عنوان شکاف و اختلاف یاد میکند. آنها را مدام روی تخت میکشاند یا دست و پاهایشان را میبرد تا اندازه تخت مورد نظر خودش در آورد. در این بین دانشمندانی که مدعی باشند و این اختلافها را شکاف بنامند و قصور را بر گردن تکنولوژی، دیدگاههای سایر جوامع، دشمنهای فرضی و غیر فرضی بدانند تنها به بیشتر کشیده شدن دست و پای نسل جوان روی تخت کمک کردهاند. پایههای شناخت بدن آگاهی برای آنکه منجر به شکاف و گسست نشود از سنین کودکی است. تنها آموزش به خود کودک مطرح نیست، بلکه دولتها باید نهاد خانواده را نیز در این امر آموزش دهد. آموزش خودسرانه و فردی چندان که باید راهگشا نیست. جدای از نگرش به وضعیت اقتصادی و سیاستها بایستی در آموزشها استانداردهای تک سلیقهای، مقادیر یکسان و ویژگیهای یکسو نگر را محدود کرد.رشد جسمی و نیاز جسمی نوجوان را دریافت، درباره آن نهادها را به چالش کشید تا نسلها همراه و پیشرو شوند. قدرت شنوایی، قدرت یادگیری و تعامل نسل جوان را مورد توجه قرار داد. اعمال سلیقههای محدود در دورهای که او تلاش میکند بدنش را بفهمد، مورد بازبینی قرار داد. دست و پای نسل جوان را نمیتوان با کشیدن و قطع کردن همسان تخت کرد اما میتوان تختی همسان او پیدا کرد و از تراژدیها کاست.
https://srmshq.ir/hplcbz
دهه هشتادیها و نودیها همانهایی هستند که کارهایشان برایمان عجیب و غریب است و هوش و ذکاوت و درکشان برایمان باورنکردنی است. همانها که به سبب تفاوت رفتار و حتی گفتارشان با عرف و سنتهای قبل، گودزیلا خطابشان میکردیم...همانها که نهتنها رنگ جماعت نگرفتند بلکه جماعت را تغییر دادند وجهان را با ساختار ذهنی خود ساختند، آنگونه که خود میخواهند. باوجود تفاوت آشکار این نسل با نسلهای گذشته، برخی معتقدند با توجه به پیوستگی موجود در نسلها این نسل نیز در تداوم نسلهای گذشته است و ریشه در مسیری طولانی دارد که بر اساس تغییرات محیطی و امکانات به اینجا رسیده است. درواقع آنها صدای فروخورده دهه پنجاه و شصتیها هستند چون آنها فرزندانشان را طوری تربیت کردند که حقشان را خودشان بگیرند. هر انسانی در هر نسلی که به دنیا میآید چیزی را نمیداند و به مرور به تکامل میرسد و قوه ادراکش شکل میگیرد پس ما نسخه بهروز شده پدران و مادرانمان هستیم و فرزندانمان نسخه بهروز شده ما خواهند بود.
با این تفاصیل حتی اگر این نسل را نسخه بهروز شده نسلهای پیشین بدانیم، آنها خاص خودشان هستند. تفاوت حرف و عمل را خوب تشخیص میدهند و برای صحبت با آنها باید زبان خودشان را پیدا کنیم. به دلیل قدرت تحلیل و سواد و درک بالا نمیتوانند دروغ و وعدههای پوچ را تحمل کنند. آنها میخواهند آزاد باشند و جای خودشان زندگی کنند. این نسل اساساً در بستر اینترنت و دنیای آنلاین رشد کرده و به سبب آن دارای ارتباطات بالا بوده و به دلیل آشنایی با فرهنگ کشورهای جهان ناخواسته یک شهروند جهانی هستند. آنها منابع مختلف برای پاسخگویی به سؤالاتشان دارند و از منابع مختلف اطلاعات مختلف کسب میکنند. این نسل بیپروا و سلطه گریزند و هیچ علاقهای به خودسانسوری ندارند و بهراحتی احساسات خود را بیان میکنند. جهل و خرافات و سنتهای قدیم در کتشان نمیرود بلکه برهان و منطق میپذیرند و عقاید خود را زیر خروار احترام به بزرگتر و عرف و سنت پنهان نمیکنند. این نسل برخلاف نسلهای پیشین که آرام و محتاط و گذرا زندگی میکردند و تکلیفشان اتوماتیکوار و رباتوار مشخص بود، میخواهند تمامیت زندگی را زندگی کنند. آمال و آرزوهایشان سقف ندارد و عاشق زندگی کردن و زندگی ساختن هستند. دنبال جهانی بهتر بوده و آن را رویا ندارند بلکه در جستجوی آن هستند. آنها حتی موجز و کوتاه صحبت میکنند انگار حرفی برای گفتن ندارند بلکه عمل میکنند. دهه هشتاد و نود نسلی هستند که برای خودشان زندگی میکنند و این (خود) پررنگترین مفهوم ذهن آنهاست. برخلاف نسلهای پیشین که اولویتشان کسب مقبولیت اجتماعی بود و در چارچوب هنجارهای اجتماعی قدم برمیداشتند و همواره خواستهها و مطالبات جمعی را دنبال میکردند، نسل جدیدتر به علایق خود و خود احترام میگذارد بدون آنکه نگران پذیرش از سوی جامعه باشد؛ درواقع تأیید اعمالش از سوی دیگران را مهم نمیشمارد.
جوانهای دهه هشتاد مثل قایقی هستند که در طوفان معضلات اجتماعی شناورند، آنها در بدترین دوران تاریخی به عرصه رسیدهاند، اشتغال مناسب ندارند، وضعیت اقتصادی نامناسب دارند، در تورم سرسامآور هستند و... پس سیاست زندگیشان به سیاست مقاومت تبدیل شده است. دهه هشتادیها در شرایط دشوار زندگی میکنند و با انتخاب سیاست مقاومت حتی به قیمت جان، میخواهند خود را بیان کنند. پنجاهیها و شصتیها در واکنش به رفتار پدرانشان اصلاحات را خواستند، نسل دهه هفتاد از همه اینها دلزده شد و به زندگی رجوع کرد، نسل هشتاد کل زندگی را میخواهد اما اجازه نمییابد سبک زندگی مورد علاقهاش را انتخاب کند و همواره به آنها تحمیل میشود و آنها در مقابل این تحمیل سیاست مقاومت را انتخاب میکنند؛ حقا که این نسل جسارت تمام در انتخاب و عمل را دارند.
نسل جوان و نوجوان هر جامعهای شکلدهنده آینده آن جامعه هستند و این نسل طلایهدار تحولات اجتماعی است.
دهه هشتادی یعنی غایت دموکراسی، یعنی آنچه را که دیگران انتخاب کردند میتواند عزل کند و میکند؛ آن هم نه در وهم و رویا بلکه در عمل.